پادکست بیوگو، کاری از گروه نویسندگان در سایه

در چهارخانه هوش و جنون | زندگینامه رابرت جیمز فیشر

زندگی روی مرز باریک و لغزنده جنون و نبوغ، خلاصه زندگی بزرگ‌ترین شطرنج‌باز آمریکایی است. از کودکی، لرزان پا در این قلمرو گذاشت ولی همه ترجیح دادند او را فقط یک بچه باهوش، کمی عجیب، اما طبیعی در نظر بگیرند. در جوانی و در اوج شهرت آن سوی مرز و در سمت نبوغ ایستاد، در میانسالی هر دوی اینها بود و وقتی به روزهای آخر عمرش رسید، همه و حتی عاشقان و طرفدارانش می‌گفتند: «ولش کن! پاک دیوانه شده». مردی که در جوانی جهانی را وادار به تشویق خودش کرده بود، فقط چهار نفر را داشت که بدن بی‌جانش را به خاک بسپارند. زندگی او عین صفحه شطرنج بود. سیاه، سفید.

حتی در سال‌های اوجش، وقتی غول شطرنج شوروی را با بازی حیرت‌انگیزش تحقیر کرد، شخصیتی مرموز بود. سال‌ها بعد از مرگش هم معماهای زندگی و پیچیدگی‌های شخصیت او در تاریکی و ابهام باقی ماند. او از معدود کسانی است که از مجموعه زندگینامه‌هایی که برایش نوشته شده، صاحب یک «سایکوبیوگرافی» است.

داستانی که در این اپیزود از پادکست بیوگو شنیدید، داستان زندگی یک نابغه است که اتفاقاً شطرنج هم بازی می‌کرد. مردی خجالتی و ساکت که بیشتر عمر خود را پشت میزهای چهارخانه سیاه و سفید نشست و در پس این سکون، هیاهوی جنون و مالیخولیا را در وجودش مهار کرد.

این زندگی پسربچه‌ای تنها در محله یهودی‌نشین بروکلین تا پیرمردی ژولیده در شهر یخ‌زده ریکیاویک ایسلند است.

رابرت جیمز فیشر متولد ۹مارس۱۹۴ در شیکاگو است که به بابی فیشر شهرت دارد. مادری سوئیسی-آمریکایی به نام رجینا وندر فیشر و پدری آلمانی داشت. رجینا پس از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان برای تحصیل پزشکی به مسکو رفت. او در دانشگاه با هانس-گرهارت فیشر، بیوفیزیکدان آلمانی آشنا شد و در نوامبر۱۹۳۳ با او ازدواج کرد. در سال ۱۹۳۸ هانس و رجینا صاحب یک دختر به نام جوآن شدند.

رجینا کمونیستی یهودی بود و ظهور دوباره یهودی‌ستیزی در زمان استالین باعث شد با دخترش از مسکو راهی پاریس و در آن‌جا به عنوان یک معلم انگلیسی مهاجر، مشغول به کار شود. ادامه تهدیدها او را وادار کرد بعد از یک سال به ایالات متحده برود. رجینا و هانس-گرهارت اگرچه تا سال ۱۹۴۹ رسماً طلاق نگرفتند ولی از قبل در مسکو از هم جدا شده بودند. رجینا در زمان تولد پسرش بابی، در آمریکا بی‌خانمان بود و برای تأمین هزینه زندگی هر شغلی را که به او پیشنهاد می‌شد، قبول می‌کرد. اف.بی.آی او را به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌اش  تحت نظر داشت و به همین دلیل هم مجبور بود دائم محل زندگیش را تغییر دهد. در سال ۱۹۴۹ رجینا خانواده کوچک سه نفره‌اش را به منهتن منتقل کرد و سال بعد به بروکلین نیویورک رفت و در آنجا برای مدرک کارشناسی ارشد خود در رشته پرستاری مشغول به تحصیل و کار شد. برای هزینه‌های زندگی و تحصیل، یک روز تندنویس بود و روز دیگر جوشکار کشتی. به شش زبان روسی، اسپانیایی، پرتغالی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی تسلط کامل داشت. بر ضد جنگ ویتنام و حتی برای مشکلات مالی شطرنج‌بازان دست به اعتصاب‌های متعددی زد. داستان زندگی این زن با همه شگفتی‌هایش زیر سایه شهرت پسرش فراموش شد. همه مشکلات اعتقادی بابی در یک تحلیل سردستی روانشناختی، به مادرش ختم شد ولی هیچ‌کس نگفت در علاقه دیوانه‌وار بابی به هیتلر چه گناهی بر گردن مادر یهودی اوست.

بابی فیشر شطرنج را از شش سالگی شروع کرد و کودکی غم‌زده‌اش چنان او را در شطرنج غرق کرد که رجینا ترسید این تنهایی و گریز از اجتماع در او تبدیل به خصلتی دائمی شود. شروع به تحقیق در مورد این خصلت پسرش کرد و از چند روانشناس در این رابطه مشورت گرفت، اما همه آن‌ها معتقد بودند شطرنج هیچ تأثیری بر روی رفتار او نخواهد داشت و او در مجموع کودکی عادی به حساب می‌آید. او همچنین نامه‌ای به روزنامه ایگل بروکلین فرستاد و از آن‌ها پرسید آیا بقیه بچه‌های هم‌سن بابی هم تا این اندازه به شطرنج علاقه‌مند هستند؟ روزنامه جوابی برای این سوال رجینا نداشت چون هیچ تحقیقی راجع به این موضوع انجام نشده بود اما سوال او را برای هرمان هلمس، رئیس فدراسیون شطرنج آمریکا ارسال کردند. او در جواب رجینا گفت که فرزندش از نظر او عادی است و برای اطمینان بیشتر مکس پاوی، قهرمان سابق اسکاتلند حاضر است با پسر ۷ ساله او مسابقه دهد. فیشر در ۱۷ژانویه۱۹۵۱ روبروی پاوی نشست، یا درست‌تر بگوییم دراز کشید. او پانزده دقیقه اول را روی زمین دراز کشید و توجه همه تماشاگران را به خود جلب کرد ولی در نهایت بازی را باخت.

در سیزده سالگی به عنوان جوان‌ترین قهرمان نوجوانان شناخته شد و جایزه درخشانش را برای بازی در برابر استاد بین‌المللی دونالد برن گرفت. بازی‌‌ای که فیشر مهره ملکه را فدا کرد تا حمله‌ای غیرقابل مهار را رد کند و برنده شود. ملکه به زبان ایتالیایی و لاتین «رجینا» ترجمه می‌شود و مثل مادر بابی فیشر مهم‌ترین مهره در زندگی و بازی او بود.

فیشر فقط ۱۵ سال و ۶ ماه و ۱ روز داشت که نامزد عنوان استاد بزرگ شطرنج شد و این رکورد تا امروز از آن او است. او در مسیری افتاده بود که فقط یک طرفش را که به شطرنج مربوط بود می‌توانست تصور کند، ولی در پشت دیوارهای سیاست برنامه دیگری برای زندگی او چیده می‌شد. بابی می‌توانست و باید ژنرال پیروز جنگ سرد می‌شد! مردم به شنیدن اسم قهرمانان شطرنج که آخر همگی به «ا ُف» روسی ختم می‌شد عادت کرده بودند و حالا آمریکا می‌خواست در اوج رقابت همه‌جانبه‌اش با شوروی این برگ برنده را هم از چنگ حریف بیرون بکشد.

روس‌ها از حضور تازه رقیبی آمریکایی در عرصه شطرنج ناراضی بودند، اما به احترام این پسربچه کلاه از سر بر می‌داشتند و می‌گفتند: «ما باید مراقب این پسر باشیم». این دقیقاً همان کاری بود که دنیای شطرنج از آن لحظه به بعد انجام داد. دستاوردهای فیشر سرسام آور بود. در آن زمان او با ۱۴ سال و ۵ ماه جوان‌ترین استاد ایالات متحده بود، جوان‌ترین استاد بزرگ بین‌المللی و جوان‌ترین نامزد قهرمانی جهان با ۱۵ سال و ۶ ماه. همچنین هشت عنوان قهرمانی شطرنج ایالات متحده را به دست آورده بود، رکوردی که احتمالاً شکسته نخواهد شد.

برخلاف تصور عموم، بابی فیشر زاده اتفاقی مثل استاد بزرگی نبود. او از زمان کودکی در بروکلین هم بازیکن حرفه‌ای باشگاه‌های شطرنج بود و در سیزده سالگی با یک جهش عظیم به جوان‌ترین بازیکن تاریخ جام قهرمانی نوجوانان ایالات متحده تبدیل شد. چیزی که حیرت‌آور بود، این نبود که یک پسربچه ۱۳ساله و خجالتی با شلوار جین آبی ناگهان در مسابقات برنده شود، روشی که او برای برنده شدن داشت عجیب و غیرقابل باور بود. راجع به این پسربچه می‌گفتند: «او مردم را کتک نمی‌زند، فقط آنها را تحقیر می‌کند». او یک بار گفت: «من لحظه‌ای را دوست دارم که نفس و شخصیت حریف را می‌شکنم».

با اینکه تساوی بین استادان بزرگ موضوعی عادی است ولی فیشر هیچ‌وقت برای تساوی بازی نکرد. او همیشه در حمله بود حتی اگر این حمله لفظی انجام می‌شد. استادان بزرگ روس، جوان تازه وارد آمریکایی را «بی فرهنگ» خطاب می‌کردند و از کنایه زدن بابت ترک تحصیلش دریغ نمی‌کردند. در مقابل این انتقادها بابی تصمیم گرفت دستی به سر و روی خود بکشد و کمد لباس خود را ارتقا دهد. با کفش‌های ورزشی و شلوار جین‌ها خداحافظی کرد و با پول‌هایی که از بردهایش به دست آورده بود، کت و شلواری بی‌قواره برای شانه‌های پهن خود سفارش داد.

این تغییر استایل و بُرد جلوی روس‌ها به او اعتماد به نفس بیشتری داد. البته که این حساسیت‌های ظاهری وصله ناجوری برای شخصیت او بود. نزدیکان فیشر می‌دانستند که وقتی صحبت از هنر، سیاست یا هر چیز روزمره‌ای باشد که معمولاً آدم‌ها درباره آن صحبت می‌کنند، او گند می‌زند.

ترک تحصیل در دبیرستان اگرچه به تصمیم خودش انجام شد اما اتفاق خوشایندی برایش نبود و بابت آن شرم‌زده می‌شد. خیلی‌ها باور دارند که نمرات ضعیف او در مدرسه نتیجه مستقیم ضریب هوشی غیرطبیعیش بوده است. بابی احمق نبود، فقط حوصله‌اش سر می‌رفت. اگرچه دانش‌آموز ضعیفی بود اما برای مطالعه ژورنال‌های شطرنج چند زبان یاد گرفت. این نکته‌ای بود که مدت‌ها مورد بحث بوده است. همه موافقند که بابی فیشر شخصیتی ساختگی نیست، از جمله خود فیشر که در یک مصاحبه می‌گوید: «من مخالف این هستم که یک نابغه شطرنج خوانده شوم، زیرا خودم را یک نابغه همه جانبه می‌دانم که اتفاقاً شطرنج هم بازی می‌کند، اما قهرمان شطرنج بودن لزوما نشان از نبوغ نیست. آنچه که برای موفقیت به آنها نیاز داریم خاطرات قدرتمند، توانایی تمرکز عمیق، مهارت‌های تشخیص و حل مسئله، قاطعیت، استقامت و غریزه قوی است».

وقتی بابی دبیرستان را رها کرد، با خواهر بزرگ‌تر خود جوآن و مادرش رجینا در بروکلین زندگی می‌کرد. رجینا یک پرستار، یک یهودی سکولار و یک مادر تنها با سبک زندگی بوهمین بود که نگاه چپ و فعالیت‌های اجتماعی بخش بزرگی از زندگی او را تشکیل می‌داد ولی شطرنج نه. وقتی بابی متولد شد، مادرش همسر رسمی هانس-گرهارت فیشر بود. اما در اینکه این مرد پدر بیولوژیک او بوده باشد، شک و شبه‌هایی وجود داشت. رابرت بیرن، ستون‌نویس شطرنج نیویورک تایمز می‌گوید: «مادر بابی فاخته بود. او یک روان رنجور باهوش و پر از ایده‌های دور از ذهن بود».

هرچه فیشر به عنوان قهرمان شطرنج پیشرفت می‌کرد، بیشتر از مادرش فاصله می‌گرفت. در سال ۱۹۶۲ که مادر و خواهرش خانه را به خاطر شغل تازه مادر ترک کردند، بابی ۱۶ ساله در خانه خالی روزانه ۱۴ ساعت شطرنج بازی می‌کرد. کف خانه پر بود از مجله و کتاب‌های شطرنج و یک میز بزرگ چوبی منبت‌کاری شده که موقر و محکم وسط آن همه سکوت جا خوش کرده بود. سه میز کوچک هم کنار تخت‌های خانه داشت و آنقدر در نقش خود به عنوان حریف فرو می‌رفت که هر شب روی یک تخت می‌خوابید که با شروع روز بازی را از جایی که مانده ادامه دهد.

بابی راجع به شطرنج و شرایطی که در آن بازی می‌کرد سخت‌گیر بود. مدام از  حجم نور و فرکانس صدا شکایت می‌کرد. فرکانسی که فقط برای او و احتمالا چند گونه محدود از پستانداران آزاردهنده بود. او اجازه فیلم‌برداری هنگام بازی در مسابقات را نمی‌داد مگر اینکه برگزارکنندگان راضی می‌شدند مبلغ جایزه را افزایش دهند. مطبوعات ولی چالش‌هایی را که فیشر برای شطرنج ایجاد می‌کرد دوست داشتند و او را هنرمندی غیرقابل تحمل و روان‌پریشی بی‌ثبات معرفی می‌کردند که زندگی را برای مسئولان مسابقات جهنم می‌کند. مطبوعات همچنین دوست داشتند در مورد طمع مالی او صحبت کنند. اما فیشر هرگز به فکر پول نبود. آرنولد دنک، قهرمان سابق آمریکا می گوید: «بابی می‌خواست کلی پول به‌دست بیاورد با این وجود وقتی پول داشت آن را حیف و میل می‌کرد. در ریکیاویک خدمتکارانی که اتاق او را تمیز می‌کردند هزاران دلار پول به جیب می‌زدند چون بابی پول‌هایش را زیر بالش و یا هر جا که دستش می‌رسید می‌گذاشت و آنها را فراموش می‌کرد. پول برایش تا وقتی معنا داشت که مردم فکر کنند آدم مهمی است». فیشر مدام می‌خواست کیف پولش را چاق‌تر کند و به همین دلیل مبلغ جایز‌ه‌ها را بالا می‌برد، کاری که از طرف منتقدانش به عقده حقارت او تعبیر می‌شد. مدام صداهایی در ذهن فیشر طنین داشت که به او می‌گفت مردم از او سوءاستفاده می‌کنند، حریف از او باهوش‌تر است، اگر تحصیلات آن‌ها را داشت جور دیگری پای مذاکرات می‌رفت و… همه این فکرها او را عصبانی و حریص کرده بود.

شوروی ۳۵ استاد بزرگ شطرنج داشت و تغییر شرایط مسابقه از طرف یک جوان آمریکایی برای روس‌ها غیرقابل پذیرش بود ‌به‌خصوص بعد از مصاحبه‌ای که فیشر در سال ۱۹۶۲ انجام داد و در آن اتحادیه شطرنج شوروی را به تقلب متهم کرد. او می‌گفت که بازیکنان روس به عمد مقابل هم مساوی می‌کنند تا انرژی خود را برای روبرو شدن با او ذخیره کنند. البته این ادعا بعدها ثابت شد ولی در آن مقطع برای مدعی شطرنج جهان ادعایی سنگین بود و در دفاع از خود از هیچ ضربه‌ای به فیشر دریغ نکرد. از طرفی بابی هم گفت تا زمانی که روس‌های متقلب در مسابقات باشند او در هیچ بازی‌ای شرکت نخواهد کرد. بعد از این ماجرا فیشر برای چندین سال از رقابت‌های بین المللی کنار رفت.

در همین سال‌ها بود که در «کلوب شطرنج مارشال»، جلسه‌ای درباره ادامه حضور بابی برگزار شد. عده‌ای از اعضای کلوب وضعیت رفتاری او را خطرناک قلمداد می‌کردند. زمانی که حاضرین جلسه به این نتیجه رسیدند که او باید با روان‌پزشک صحبت کند با آن مخالفت شد چون می‌ترسیدند مراجعه به روان‌پزشک از تواناییش در شطرنج کم کند، در حالی که آمریکا به این توانایی برای مقابله با شوروی نیاز داشت.

جریان نقدینگی که حدود پنج هزار دلار در سال بود، کند شد و به ریتم قطره قطره رسید. درآمد فیشر آ‌نقدر کم شد که مجبور شد در خانه‌هایی که به دست خیریه کلیسا اداره می‌شد زندگی کند و مدتی هم در آپارتمان دوستانش ماند. شکست مالی و احساس جدا شدن از جامعه شطرنج  در بهار ۱۹۶۸ او را وادار کرد که به کالیفرنیا نقل مکان کند. او ۲۵ ساله بود. این سال‌ها را در زندگی فیشر سال‌های خشک‌سالی او می‌دانند. با اینکه از مسابقات کناره‌گیری کرده بود، اما اخلاق کاریش هرگز تزلزل نکرد و در بیشتر ساعت‌های  بیداریش به مطالعه شطرنج ادامه داد.

رقصی که جنون سال‌ها پیش با او شروع کرده بود در این دوره ابعاد تازه‌ای به خود گرفت. تعدادی از دوستانش دیده بودند که در کالیفرنیا جزوه‌های برتری نژاد سفید را زیر برف پاک‌کن‌های ماشین‌ها می‌گذارد. بابی در این دوره بود که شروع به خواندن نوشته‌های ضد یهود و پروتکل‌های بزرگان صهیونیست کرد. او شیفته تاریخ آلمان و رایش سوم شد و یادداشت‌های نازی‌ها را جمع‌آوری کرد. شایعه‌ای وجود داشت که او با عکسی از هیتلر، که بالای تخت خوابش آویزان است می‌خوابد. یکی از دوستان او، ایوانز درباره این گرایش او گفته بود: «ما یک بار به دیدن مستندی درباره هیتلر رفته بودیم وقتی بیرون آمدیم بابی گفت که هیتلر را تحسین می‌کند. من از او علت را جویا شدم و او گفت چون او اراده خود را به جهان تحمیل کرد. فیشر هرگز تلاشی برای پنهان کردن انزجار خود نسبت به یهودیان نمی‌کرد و این چیزی نبود که بشود کل آن را به پای ذهن مجنونش گذاشت».

در سال ۱۹۷۲ سرسختی فیشر در مورد شرایط مسابقات بار دیگر در آستانه بازی با اسپاسکی رو شد.  بوریس اسپاسکی، قهرمان جهان از شوروی بود و کسی نمی‌توانست برای او شاخ‌وشانه بکشد. از بین مکان‌های احتمالی برای مسابقه، اولین انتخاب بابی بلگراد یوگسلاوی بود در حالی که اسپاسکی ریکیاویک ایسلند را انتخاب کرد. برای مدتی به نظر می‌رسید که این اختلاف با تقسیم مسابقه بین هر دو مکان حل می شود اما توافق انجام نشد. فیشر حاضر نشد به ایسلند برود، می‌ترسید که شوروی هواپیمای او را سرنگون کند. او زمانی راضی شد در این مسابقه که سال‌ها رویای آن را در سر داشت، شرکت کند که صندوق جایزه را بیشتر کنند. جیم اسلاتر، سرمایه‌دار لندنی، ۱۲۵ هزار دلار آمریکا به صندوق اهدا کرد و جایزه را به ۲۵۰ هزار دلار بی‌سابقه رساند، ولی خواسته‌های فیشر تمامی نداشت. وقتی اسپاسکی به ریکیاویک رسید، فیشر در نیویورک پیگیر شکایتش از بیمه بود. وقتی هم که به ایسلند رسید از اینکه برنامه محبوبش از تلویزیون ایسلند پخش نمی‌شود، حاضر به بازی نشد تا اینکه برگزارکننده‌های مسابقه او را تهدید کردند که اگر به خواسته‌های نامعقول خود ادامه دهد بازی را به نفع اسپاسکی تمام شده اعلام خواهند کرد. وقتی روبروی اسپاسکی نشست همچنان از نور و صدا و دوربین شاکی بود و تا وقتی هفت ردیف جلو را از تماشاچی‌ها خالی نکردند، بازی را شروع نکرد. انعطافی که برگزارکننده‌های مسابقه از خود نشان دادند به خاطر حساسیت این بازی در بحبوحه جنگ سرد بود و بعد از آن هرگز تکرار نشد. بعد از اینکه احتمال پیروزی فیشر بالا رفت، این بار نوبت اعضای هیات شطرنج شوروی بود که با خواسته‌های غیرمنطقی سعی در خسته کردن فیشر کنند. آنها او را متهم کردند که از دستگاه مخفی برای تداخل در امواج مغزی اسپاسکی استفاده کرده است. در حالی که افسران پلیس سالن بازی را جستجو می‌کردند مسابقه متوقف شد. صندلی فیشر از هم جدا شد، وسایل روشنایی جمع و کل سالن نمایش برای سیگنال‌های الکترونیکی مشکوک زیرو رو شد. هیچ چیزی پیدا نکردند و در حرکتی مضحک، یک شیمیدان اتحاد جماهیر شوروی یک کیسه پلاستیکی را در اطراف میز تکان داد و آن را برای تجزیه و تحلیل آزمایشگاهی مهر و موم کرد. روی برچسب کیسه نوشته شده بود: «هوای مکان مسابقه».

این مسابقه اولین پخش تلویزیونی مسابقات شطرنج در آمریکا بود. فیشر دو بازی اول را به طرز عجیبی از دست داد. همه احتمال می‌دادند کل مسابقه را واگذار کند اما اسپاسکی که نمی‌خواست به طور پیش فرض برنده شود، به درخواست‌های فیشر مبنی بر انتقال بازی بعدی به اتاقی دور از دوربین‌ها که فیشر را ناراحت کرده بود، تن داد. او در نهایت، از نوزده بازی بعدی با هفت برد، یک باخت و یازده تساوی در مسابقه پیروز شد و به این ترتیب بابی فیشر یازدهمین قهرمان شطرنج جهان شد.

جنگ سرد این مسابقه را به یکی از حساس‌ترین موضوع‌ها برای رسانه‌ها تبدیل کرد. این مسابقه «مسابقه قرن» نامیده شد و رسانه‌های ایالات متحده و سراسر دنیا آن را پوشش خبری دادند. پیروزی فیشر پیروزی یک آمریکایی در زمینی بود که بازیکنان اتحاد جماهیر شوروی، در ربع قرن گذشته بر آن سلطه داشتند. مسابقه‌ای که بابی فیشر از بوریس اسپاسکی برنده شد، غروری را در دل آمریکایی‌ها ایجاد کرد که تا قبل از آن فقط موفقیت مشکوک آپولو ۱۱ در سال ۱۹۶۹ در مردم به وجود آورده بود. فیشر از لحاظ ایدئولوژیک در متن دوران جنگ سرد قرار داشت. یک نابغه آمریکایی که غول شطرنج شوروی را به چالش کشید و آن را شکست داد. حالا او ژنرال فاتح سیاستمداران آمریکا شده بود. سیاستمدارانی که فکرش را هم نمی‌کردند که او در آینده‌ای نه چندان دور با شادی از پیروزی یک حمله نظامی به آمریکا ریشخند‌شان خواهد کرد.

داستان قهرمانی که یک تنه بر یک امپراتوری کامل غلبه می‌‌کرد به اوج خود رسیده بود. جوآن، خواهر فیشر می‌گوید: «بابی همه این کارها را تقریباً در یک کشور بدون فرهنگ شطرنج انجام داد. مثل اینکه یک اسکیمو زمین تنیس را از برف پاک کند و برای کسب عنوان قهرمانی جهان جلو برود».

روز بازگشتش به نیویورک را به نام «روز ملی بابی فیشر» نام‌گذاری کردند. جوایز تبلیغاتی زیادی به او پیشنهاد شد که همه را رد کرد. عضویت مردم در فدراسیون شطرنج ایالات متحده در آن سال دو برابر شد. در تاریخ شطرنج آمریکا این سال‌ها را رونق فیشری شطرنج می‌نامند. این مسابقه بیش از هر قهرمانی شطرنج قبل یا بعد از آن مورد توجه جهانی قرار گرفت.

برایان کارنی در مجله وال استریت ژورنال گفت: «فیشر قهرمانی جهان را که به دست آورد، جایگاه خود را به عنوان یک بازیکن شطرنج ابدی کرد اما این قهرمانی همچنین او را نسبت به تأثیرات انسانی جهان اطرافش عایق کرد. او به جایی سقوط کرد که فقط می‌شود آن را نوعی جنون دانست».

فیشر توانست به مدت ۳ سال عنوان قهرمانی جهان را حفظ کند و در بازی‌هایی که در سال‌های بعد از ۷۲ انجام داد، همواره شرایط منصفانه و غیر قابل مذاکره‌ای را پیشنهاد کرد که حالا بیشتر آن‌ها جزو قوانین بین‌المللی شطرنج هستند. او بعد از مسابقات قهرمانی شطرنج جهان، نزدیک به ۲۰ سال هیچ رقابتی انجام نداد. به منطقه‌ای در لس‌آنجلس نقل مکان کرد و مدتی درگیر کلیسا و معنویت شد. در مِه ۱۹۸۱، با ریش و موی بلند در حال گشت و گذار در پَسدینا بود که گشت شبانه پلیس دستگیرش کرد، چون شبیه مردی بود که به تازگی در آن منطقه اقدام به سرقت کرده بود. بابی ادعا کرد در حین دستگیری زخمی شده و در بازداشت مورد تعرض و انواع بدرفتاری قرار گرفته است. با قرار وثیقه هزار دلاری آزاد شد. بعد از آزادی یک جزوه چهارده صفحه‌ای منتشر کرد که در آن جزئیات تجربیات ادعایی خود را بیان کرد و گفت دستگیری او برنامه‌ریزی شده بود.

در این سال‌های انزوا با دختری شطرنج‌باز به نام پترا وارد رابطه شد و وقتی پترا کتاب زندگی‌نامه‌اش را با جزئیات بال‌وپر داده شده رابطه‌شان منتشر کرد، بابی آشفته شد.

با اینکه مادر فیشر یهودی بود اما او یهودی بودن خود را انکار می‌کرد. در یک مصاحبه در سال ۱۹۶۲ در مورد اینکه آیا او یهودی است جواب داد: «از طریق مادرش بخشی از یهودیان به حساب می‌آید». در همان مصاحبه به نقل از بابی گفته شده بود: «من اخیراً کتابی از نیچه خوانده‌ام و او می‌گوید دین فقط برای کمرنگ کردن حواس مردم است. من با او موافقم». در سال ۱۹۸۴ نامه‌ای به سردبیر دائرهالمعارف یهودیکا  نوشت و خواستار حذف نامش از نسخه‌های بعدی شد. از نظر فلسفی فکر می‌کرد که دنیا رو به پایان است و سرمایه قابل توجهی را به کلیسا بخشید.

عدم تعادل روانی که او در این سال‌ها تجربه می‌کرد، به دست بسیاری از روان‌شناسان تجزیه و تحلیل می‌شد ولی نقشی که فیشر در ابهت آمریکا به ویژه در مقابل شوروی داشت، مانع از آن می‌شد که انگ جدی روانی به او زده شود. او از تنهایی رنج می‌برد و از نزدیکی به آدم‌هایی که او را تنها می‌گذاشتند و یا به او آسیب می‌رساندند هم فراری بود. مذهب برای مدتی این چاله تنهایی و سکوت را پر کرد ولی خیلی زود از آن هم خسته و ناامید شد و سرانجام در سال ۱۹۷۷ کلیسا را ترک و آن را به «شیطان‌پرستی» متهم کرد و به شدت به روش‌ها و رهبری آن حمله کرد.

مشکلات رفتاری فیشر در مصاحبه او با رالف گینزبرگ مشهودتر شد. او در این مصاحبه گفت چون تلویزیون از طریق رادیودرمانی قصد تغییر او را دارد، هیچ‌وقت تلویزیون نگاه نمی‌کند. بعد از این مصاحبه با خبرنگار به کافه‌ای که به دست همجنس‌گرایان اداره می‌شد رفتند. بابی  وقتی این قضیه را فهمید، سریعاً بدون اینکه چیزی بخورد کافه را ترک کرد چون معتقد بود صاحب کافه با ریختن چیزی در غذای او در تلاش است تا او را تغییر دهد.

در کتاب‌خانه شخصی او کتاب‌های زیادی در ضدیت با یهودیت پیدا شد. با این وجود رابطه خوبی با شطرنج‌بازان یهودی داشت. او هولوکاست را انکار کرد و به انسان سفید برتر باور داشت. در همه این مخالفت‌ها و موافقت‌ها چهره نابغه‌ای دیده می‌شد که نبوغ و استعدادش با سیاست بٌر خورده و کنترل سکان زندگی را از دستش گرفته است.

بعضی از روانشناسان دلیل اصلی یهودستیزی بابی فیشر را در ریشه‌های روانی او در نفرت از مادرش می‌دانند. این نفرت رنگ و بوی سیاسی نداشت. از طرفی هم عدم تعادل روانی فیشر متأثر از کودکی پر از ابهامش، چیزی بود که هرچه سنش بالاتر می‌رفت، بیشتر بروز می‌کرد.

راسل تارگ، برادر خوانده بابی اعتقاد دارد تنفر او از یهودیان به خاطر مشکلات خانوادگی نیست و فقط  بخاطر وجود شخصی به نام ساموئل ریشوفسکی است. او که رقیب یهودی بابی در آمریکا به حساب می‌آمد توانست پولی را که برای سرمایه‌گذاری روی استعدادهای آینده آمریکا در نظر گرفته شده بود، برای خود کند. این اتفاق جرقه‌ای بود در ذهن او که یهودیان از حمایت‌های بیشتری برخوردارند. البته باید به فشار رسانه‌ای فوق‌العاده زیادی که تقریباً تا آخر عمر روی بابی وجود داشت نیز اشاره کرد. این فشارها که در اوج جنگ سرد شروع شد، فیشر را تبدیل به اسلحه‌ای برای مبارزه با شوروی کرده بود.

در ۶ ژوئن ۲۰۰۱، بابی فیشر بعد از ۳۰ سال دوری از هر رسانه و دوربینی، با رادیو ورزشی معروف آمریکا مصاحبه زنده‌ای انجام داد و از این فرصت استفاده کرده و تا توانست به دشمنان خود حمله کرد و یک کلمه هم از شطرنج و ماجراهایش حرف نزد. دشمنانی از جمله شهردار سابق نیویورک، هر دو رئیس جمهور بوش پدر و پسر و شرکت تایمز میرور. طرفداران حیرت‌زده فیشر که کلی موج‌های رادیو را برای شنیدن این مصاحبه بالا پایین کرده و تشنه شنیدن خبری از بازی یا هر چیزی که به شطرنج مربوط باشد بودند، فقط صدای لرزان و عصبانی پیرمردی را می‌شنیدند که به زمین و زمان فحش می‌داد. جنون، بابی را به سخره گرفته بود!

بعد از اینکه عدم تعادل بابی خبر داغی برای رسانه‌ها شد، جامعه بین‌المللی شطرنج مسیر مارپیچ و نزولی مصاحبه‌های فیشر را از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ دنبال کرد و در مورد طغیان‌های عجیب و غریب او این توضیح را داد که یهودستیزی، پارانویای حاد و درک واژگون فیشر از واقعیت درست است اما توسط رسانه‌ها جنجالی شده و مردم را بر علیه او شورانده است.

دوست‌دختر بابی در اوایل دهه نود در توضیح شخصیت او می‌گوید: «او مثل یک کودک خیلی خیلی ساده است و جدا از دیدگاه‌های جنجالیش شخصی بسیار مهربان و انسانی دوست داشتنی است».

قبل از همه این داستان‌پردازی‌ها راجع به بیماری بابی فیشر، مردم آمریکا عاشق قهرمان ملی خود بودند که نام این کشور را به خصوص مقابل شوروی برجسته کرده بود. شور شطرنج کشور را گرفته بود و شبکه‌های تلویزیونی ساعت‌های طولانی را به پخش بازی‌های صامت آن اختصاص داده بودند ولی این محبوبیت در سراشیبی، زمانی تبدیل به نفرت شد که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ زمانی که برج‌های دوقلوی سازمان تجارت جهانی با خاک یکسان شد، ۴ ساعت بعد باز هم این صدای فیشر بود که با شادی از رادیو پخش می‌شد و بهت و ناراحتی مردم جهان را مسخره می‌کرد. بابی فیشر از رادیو فیلیپین گفت: «این خبر شگفت انگیز است. من این عمل را تحسین می‌کنم. ایالات متحده و اسرائیل، فلسطینی‌ها را در طول همه این سال‌ها ذبح کرده‌اند. لعنت به آمریکا. من می‌خواهم ببینم که آمریکا نابود شده است». فیشر گفت این حملات فرصتی ایده‌آل برای انجام کودتای معوقه را فراهم می‌آورد. کودتایی که مسئولیت آن به عهده ارتش خواهد بود. او همچنین امیدوار بود که همه کنیسه‌ها بسته و صدها هزار یهودی اعدام شوند. گفت: «در نهایت سفیدپوستان باید ایالات متحده را ترک و سیاه‌پوستان باید به آفریقا برگردند. این کشور باید به سرخپوستان آمریکا برگردانده شود». در انتها فیشر فریاد زد: «مرگ بر آمریکا!».

خبر این مصاحبه به کل باشگاه‌های شطرنج رسید. لاری تامارکین مدیر باشگاه شطرنج مارشال، سالن معروف نیویورک که فیشر از نوجوانی در آن بازی می‌کرد، می‌گوید: «به خاطر فیشر است که من در شطرنج مشغول به کار هستم اما نمی‌توانم احساس خیانت، عصبانیت و اندوهم را پنهان کنم. وقتی تمام زندگی خود را وقف یک بازیکن می‌کنی و بعد می‌فهمی که او کاملاً از برنامه خود فاصله دارد، این همه چیز را خراب می کند. آدم خجالت میکشد». در مورد احتمال بازگشت فیشر به باشگاه، تامارکین نتوانست انزجار خود را پنهان کند. در ادامه گفت: «ما ترجیح می‌دهیم او برنگردد. زیرا اگر این کار را انجام دهد، آخرین جادوی به‌جا مانده از خود را هم خراب خواهد کرد. در واقع ۳۰ سال است که این جادو از بین رفته است. این که چرا او از مسابقات دست کشید و چطور زندگی‌ رقت‌انگیزش در سراشیبی افتاد، داستانی است که تنها با پرس‌و‌جو از کسانی که فیشر را می‌شناسند می‌توان فهمید. به طور شگفت‌انگیزی تعداد کمی از این افراد وجود دارند و تعداد کمتری از آنها حاضر به صحبت هستند. فیشر دوستانی را که مصاحبه می‌کنند تحمل نمی‌کند. دفترچه تلفن او قبرستانی از نام‌ خط خورده کسانی است که در مورد او حرفی در رسانه‌ها زده باشند».

وجهه فیشر به دلیل مصرف مواد مخدر یا الکل، رسوایی‌های جنسی یا ریخت و پاش‌های معمول سلبریتی‌ها خراب نشد، او قربانی ذهن خودش بود.  پارانویا و خشم و هیاهوی انتقادی فیشر برای تبدیل شدن او به دشمن همه‌ دولت‌های جهان کافی بود. همه این‌ها سوژه داغی برای رسانه‌ها بود تا نشان دهند که  گند زدن به یک حرفه درخشان و تبدیل شدن یک شخصیت جذاب و کاریزماتیک به یک چهره گوشه‌گیر و عصبانی، جاده‌ای یک‌طرفه است. در این تبدیل شدن‌ها بود که همه طرفداران او هم فراموش کردند که وقتی بابی فیشر شطرنج بازی می‌کرد، تئاتر پرچین و شکنی از هوش و نبوغ و استعداد را به نمایش می‌گذاشت.

بعد از انتقادات تندی که فیشر به کلیسا، یهودیت و کل سیستم کرد، دولت او را به بهانه عدم پرداخت مالیات مورد هدف قرار داد و حکم دستگیریش را صادر کرد. فیشر مدتی در مجارستان بود و در مدت اقامتش در بوداپست ادعا کرد با زیتا راجسانی، شطرنج‌باز مجار رابطه عاشقانه دارد. سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۲ را در فیلیپین گذراند. در این مدت با زنی ۲۲ ساله به نام مریلین آشنا شد که بعد از تولد دختری به نام جینکی، مریلین ادعا کرد بابی پدر بچه است.

فیشر مدتی در ژاپن زندگی کرد. در ۱۳ ژون ۲۰۰۴ مقام‌های مهاجرتی ژاپن در واکنش به نامه مقامات آمریکایی او را در فرودگاه بین المللی ناریتا، به اتهام استفاده از گذرنامه باطل شده آمریکا دستگیر کردند. فیشر در برابر دستگیری مقاومت و ادعا کرد که در روند دستگیری کبودی، بریدگی و شکستگی دندان داشته است. او ۱۶ روز در سلولی بدون پنجره در بازداشت بود.

جان بوسنیچ، روزنامه‌نگار و مشاور کانادایی ساکن توکیو بعد از دیدار با فیشر در فرودگاه ناریتا «کمیته آزادی بابی فیشر» را راه‌اندازی کرد. بوریس اسپاسکی نامه‌ای به رئیس جمهور آمریکا جرج دبلیو بوش نوشت و از او خواست یا دستور آزادی فیشر را صادر کند یا او را با یک دست شطرنج با فیشر هم‌سلول کند.

بابی علی‌رغم نظراتی که در چند جا در مورد کند ذهنی و عدم توانایی زنان در شطرنج بیان کرده بود، در مدت اقامتش در ژاپن با میوکو واتای، قهرمان شطرنج زنان و رئیس انجمن شطرنج ژاپن رابطه عاشقانه‌ای را آغاز کرد. برای اولین‌بار در سال ۱۹۷۳ او را ملاقات کرد و تا سه دهه بعد رابطه‌شان ادامه پیدا کرد. آن‌ها از سال ۲۰۰۰ با هم زندگی می‌کردند. بعد از بازداشت بابی در سال ۲۰۰۴، میوکو برای آزادیش تلاش‌های زیادی کرد. آن‌ها در همان سال رسماً ازدواج کردند. وزیر دادگستری ژاپن درخواست پناهندگی فیشر را رد کرد و دستور اخراجش از ژاپن را صادر کرد. بعد از این اتفاق، فیشر به دلیل آلمانی بودن پدرش درخواست تابعیت آلمان را داد. او به دنبال راه‌ فرار از برگردانده شدن به آمریکا، در اوایل ژانویه ۲۰۰۵ نامه‌ای به دولت ایسلند نوشت و خواستار تابعیت این کشور شد. مقامات ایسلندی برای وضعیت فیشر ابراز دلسوزی کردند اما تمایلی به دادن مزایای کامل تابعیت به او نداشتند ولی به هر حال گذرنامه بیگانه را به او دادند. او زندگی‌‌ای به دور از مردم در ایسلند داشت و از سرمایه‌دارانی که با پیشنهادهای مختلف به او مراجعه می‌کردند تا همچنان به بازی ادامه دهد، دوری کرد. در سال ۲۰۰۵ برخی از وسایل فیشر بدون اجازه او در eBay به حراج گذاشته شد. اموالی که فیشر در سال ۲۰۰۶ ارزش آن را «صدها میلیون دلار» اعلام کرد. حساب‌هایش در آمریکا مسدود و بخشی از دارایی نقدی او به بانکی در ایسلند انتقال پیدا کرد.

در سال ۱۹۶۶ با همکاری یک سایه‌نویس کتاب «شطرنج بابی فیشر»، پرفروش‌ترین کتاب شطرنج تا امروز و بعد «۶۰ بازی به یاد ماندنی من» را منتشر کرد که می‌شود گفت بهترین کتاب شطرنجی است که نوشته شده است. فیشر کمک‌های زیادی به شطرنج کرد. کتاب «۶۰ بازی به یاد ماندنی من» به عنوان یک منبع اساسی در ادبیات شطرنج شناخته می‌شود. در دهه ۹۰ یک سیستم زمان بندی اصلاح شده شطرنج و همچنین شطرنج تصادفی فیشر را اختراع کرد که با عنوان Chess960 معروف شد.

در نهایت در ۱۷ ژانویه ۲۰۰۸، بابی فیشر در ۶۴ سالگی در بیمارستانی در ریکیاویک ایسلند بستری و بر اثر بیماری نارسایی کلیه درگذشت. همان‌جایی که اولین دیدار به یاد ماندنیش با اسپاسکی اتفاق افتاد. او در طول مدت بیماری از خوردن دارو و حتی مسکن پرهیز کرد. آخرین کلماتی که بابی در نفس‌های آخر به زبان آورد این بود: «هیچ چیز به اندازه لمس انسان من را آرام نمی‌کند».

در ۲۱ ژانویه، فیشر در قبرستان کوچک مسیحیان خارج از شهر سلفُس، بعد از تشییع جنازه کاتولیکی به ریاست پدر یاکوب دفن شد. مطابق خواسته‌اش فقط میوکو واتای و خانواده تنها دوست او حضور داشتند. دارایی فیشر دو میلیون دلار تخمین زده شد. این ثروت به سرعت تبدیل به نبرد حقوقی بین مدعیان شد. اول ایالات متحده با ادعای عدم پرداخت مالیات خواست که اموالش فروخته و باقی به ورثه انتقال پیدا کند. دومین مدعی میوکو که همسر قانونیش بود و دختری که مریلین در فیلیپین ادعا می‌کرد، فیشر پدرش است و نهایتاً دو برادرزاده آمریکایی فیشر مدعی این ثروت بودند. مریلین مدارک زیادی را به دادگاه ارائه کرد. در شانزدهم ژوئن ۲۰۱۰ دادگاه عالی ایسلند به نفع دادخواست از طرف دختر مریلین رای به نبش قبر فیشر داد. یک ماه بعد نبش قبر با حضور پزشک، کشیش و سایر مقامات برای نمونه‌گیری دی.ان.ای انجام شد و در اوت همان سال اعلام شد که نتایج آزمایش، این ادعا را رد می‌کند. در ادامه و در سال ۲۰۱۱ دادگاهی در ایسلند حکم داد که میوکو واتای و بابی فیشر در ۶ سپتامبر ۲۰۰۴ با یکدیگر ازدواج کرده‌اند و بنابراین او به عنوان بیوه و وارث فیشر، حق دارد املاک فیشر را به ارث ببرد.

زندگی بابی تبدیل به یکی از بحث‌های داغ روان‌شناسانه دوران شده بود، چرا که سوال‌های زیادی را در ارتباط بین هوش زیاد و مشکلات روانی ایجاد کرد. نویسنده بیوگرافی او اعتقاد دارد که بابی همزاد پاول مورفی، شطرنج‌باز اسطوره‌ای است. بابی و پاول هر دو از شش سالگی شطرنج را آغاز کردند، در بیست سالگی قهرمان جهان شدند، هر دو از پارانویا و مشکلات روانی رنج می‌بردند و در نهایت هر دو در اوج کنار کشیدند. بماند که این دو نفر تنها شطرنج‌بازهایی نبودند که کارشان به جنون کشید.

آیا این صفحه سیاه و سفید است که کار عشاقش را به جنون می‌کشد یا چیزی در دل این صفحه، نابغه‌های مجنون را جذب خودش می‌کند؟

دیدگاه‌ها برای این مطلب: 2
  1. مقاله ای بسیار زیبا، همرا با نکات مستند و دقیق. برخلاف بسیاری از دیگر گفتار ها که در صحت آنها شک و تردید هست، این‌گفتار در کمال واقع گرایی و به نحو مناسبی زندگی یکی از بزرگترین نوابغ تاریخ و دنیای شطرنج رو به تحریر آورد.

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Search