ماما آفریکا، صدای یک قاره | زندگینامه میریام مکبا
دلیل انتخاب شخصی که روایت زندگی او را در این شماره از پادکست بیوگو شنیدید، لقب او بود: ماما آفریکا.
هیچ شناختی در مورد این زن نداشتیم و چیزی به فارسی از او پیدا نکردیم. تعدادی از کارهایش را شنیدیم و گفتیم: «این خودشه!». هرچه بیشتر در مورد فعالیتهایش خواندیم و اجراهایش را دیدیم، بیشتر به او علاقمند شدیم. ما میخواهیم نفر بعدی که به فارسی به دنبال نام این زن میگردد، چیزی بیشتر از یک اسم گیرش بیاید. روایت زندگی او بر اساس مصاحبه مستقیمی است که با جیمز هال، نویسنده کتاب زندگینامه او داشتیم و منبع دیگر، مستندی است که شبکه بیبیسی راجع به این زن افسانهای در سال ۲۰۱۲ و با عنوان ملکه آفریقا ساخته است.
پیدا کردن اسم نویسنده کتاب زندگینامهاش، که در اواخر دهه هشتاد آن را نوشته بود، کار راحتی بود ولی مصاحبه با او اصلاً راحت نبود. جیمز هال سالها است از آمریکا مهاجرت کرده و در اِسواتینی، شهری در آفریقا زندگی میکند. پیام اولش دلگرمکننده بود: «هر کمکی که از دستم بربیاد برای دوست از دسترفتهام میکنم». برای گرفتن این مصاحبه یک روز ما اینترنت نداشتیم و یک روز او برق نداشت و در نهایت در عصر یک پنجشنبه، مستر هال با نگرانی از طوفانی که در راه بود پیام داد، آماده است و ما با حدود یک ساعت مصاحبه اطلاعات بیشتری درباره میریام مکبا به دست آوردیم.
موزیکهایی که در این اپیزود شنیدید، فقط برای رنگ دادن به داستان انتخاب نشدهاند. اینها صداهایی هستند که از تپش لحظه به لحظه قلب زنی در آفریقای جنوبی برخاسته و ما اینجا هزاران هزار کیلومتر دورتر آنها را میشنویم. زنی که در مسیر طولانی زندگیاش، سوار بر امواج متلاطم اقیانوس هر جا که لازم بود بار و بندیلش را جمع کرد و دل به دریا زد. با اجرای موسیقی فولک در آمریکا، بوی آفریقا را برای چند نسل از هموطنانش، که حالا آمریکایی شده بودند به ارمغان برد و تا نفس داشت علیه آپارتاید جنگید و هرجا که رنگ پوستش اعتبارش را خدشهدار کرد، ایستاد و بلندتر زیر آواز زد.
این داستان زنی است که خاکسترش را در جایی به باد سپردند که دو اقیانوس بهم میپیوندند.
متولد ۴مارس۱۹۳۲ ( ۱۳اسفند۱۳۱۰) خواننده، ترانهسرا، فعال سیاسی- اجتماعی، بازیگر و سفیر صلح سازمان ملل از آفریقای جنوبی.
در شهری نزدیک ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی، وقتی کریستینا مکبا داشت ششمین فرزند خود را به دنیا میآورد، هیچکس خوشحال نبود. به مادرش گفته بودند از این حاملگی نه خودش جان سالم به در میبرد و نه نوزادش. مادربزرگ با نگرانی دور خودش میچرخید و به زبان خوسا یک بند کلمه «اوزنزیله» را تکرار میکرد. معنیش این بود: این بلایی است که خودت سر خودت آوردی!
مادرش وقتی بچه را بغل گرفت و از زنده بودنش مطمئن شد، اسمش را با الهام از همان کلمه «زنزیل میریام» گذاشت.
میریام هجده روزه بود که پایش به زندان باز شد. مادرش به جرم تهیه «اومکومبوتی» دستگیر شد. اومکومبوتی آبجویی خانگی است که از مالت و آرد ذرت دم کرده تهیه میشود. در آن سالها تولید، فروش و مصرف الکل توسط سیاهان در سرزمین خودشان ممنوع بود. پدر میریام معلم بود و وقتی مادرش دستگیر شد نتوانست جریمه دولتی را پرداخت کند و به این ترتیب هر دوی آنها به مدت ۶ ماه در زندان ماندند.
مادرش بعد از آزادی سر کار قبلی، یعنی خدمتکاری در خانه سفیدپوستان ژوهانسبورگ رفت و میریام همراه با خانوادهاش که همه دستی در آتش موسیقی داشتند وقت میگذراند. به گفته خودش قبل از اینکه بتواند به زبان مادریش حرف بزند، شروع به تکرار ترانههایی به زبان انگلیسی کرده بود. برادرش صفحههایی از دوک الینگتون و الا فیتزجرالد را به خانه میآورد. شِش بچه کریستینا هر روز به خانه مادربزرگشان میرفتند که مسئولیت نگهداری از بچهها را بهعهده گرفته بود. مادربزرگ از ساز و رقص استفاده میکرد تا این مهدکودک خونوادگی را کنترل کند. همه بچهها سرشان به موسیقی گرم بود و میریامِ تهتغاری بامزهترین خواننده این گروه پر هیاهو بود.
میریام ۶ساله بود که پدرش را از دست داد و شرایط زندگی برای خانوادهش سختتر از قبل شد. سختیهای زندگی در آن جغرافیا به کسی از اعضای خانواده امان نمیداد که متوجه رشد و تولد یک ستاره زیر سقف خانهشان باشند.
میریام ۱۵ساله شد. بعد از مدتها تمرین در گروه کر کلیسا، افتخار اجرای سولو یا همان تکخوان گروه را به دست آورد تا در مراسم استقبال از خاندان سلطنتی انگلستان بخواند. اگرچه از همه هنر و توانش مایه گذاشت اما شاه جرج پنجم و کاروان همراهش حتی گوشهچشمی هم به او نیانداختند.
میریام مدرسه نمیرفت و همه وقتش را با اعضای خانواده پرجمعیتش صرف موسیقی میکرد. مادرش سازهای سنتی مینواخت و برادرش هر از گاهی قطعههایی را که از پدرش یاد گرفته بود، با پیانو اجرا میکرد. دوجین بچه صبح تا شب با شکمهای نه چندان سیر سرگرم موسیقی بودند ولی میریام هر روز به شوق دو چیز بیدار میشد که موسیقی دومی بود. او عاشق شده بود.
جیمز کوبای عشقی بود که میریام در ۱۷سالگی به او رسید. نتیجه ازدواج آنها یک زندگی پر از تحقیر و خشونت و البته یک دختر به نام بونگی بود که در سال ۱۹۵۰ به دنیا آمد. دو سال بعد از ازدواج، جیمز برای همیشه از خانه رفت و بعد از آن بود که زندگی حرفهای میریام شروع شد. داشت خودش را برای ورود به دنیای موسیقی آماده میکرد که متوجه شد به سرطان پستان مبتلا شده است. مادرش که یک درمانگر سنتی بود، درمانش کرد. البته چند سال بعد هم توانست با جراحی به سرطان رحم غلبه کند.
در روزهایی که میریام درگیر زندگی خشونتبار خود بود، پسرعموهایش بیکار ننشسته بودند و گروه موسیقی به اسم «کیوبن برادرز» تشکیل دادند. آنها آهنگهای محبوب آمریکایی را بازخوانی میکردند. میریام با دعوت این بچهها به دنیای موسیقی بازگشت. کمی بعد در سن ۲۱سالگی با گروه جز «منهتن برادرز» که بند حرفهایتری بود شروع به کار کرد. این گروه آهنگهای محبوب آمریکایی را با ملودیهای آفریقایی ترکیب میکردند. مکبا تنها زن این گروه بود و با این گروه بود که اولین قطعه موفق خود را به نام «لا کوتچانی لانگا» در سال ۱۹۵۳ ضبط کرد.
در سال ۱۹۵۵ در یکی از اجراهایش با نلسون ماندلا آشنا شد. ماندلا بعدها گفت: «در همان دیدار اول فهمیدم که این دختر برای خودش کسی خواهد شد».
مکبا کمی بعد از شهرتش در آفریقا به گروه «اسکایلارکس» پیوست. دختران اسکایلارک را به نام پرتوهای خورشید هم میشناختند. همه اعضای این گروه بعدها مشهور شدند. مورخ موسیقی، راب آلینگهام این گروه را «تاریخسازانی واقعی با سازهایی که قبلاً هرگز شنیده نشده توصیف کرد». مکبا با این گروه بیشتر از صد آهنگ ضبط کرد و هرگز از همکاری با آنها حق امتیاز نگرفت.
«گلتن ریکوردز» در سال ۱۹۵۶ «دروغهای دوست داشتنی» را از مکبا منتشر کرد که اولین موفقیت انفرادی او بود. ترانه این آهنگ به زبان خوسا درباره مردی است که در زندانها و بیمارستانها دنبال معشوق خود میگردد. نام این آهنگ با عبارت بیربط «تو با دو چشم دوست داشتنی چه دروغهای دوستداشتنی که نمیگویی»، در نسخه انگلیسی جایگزین شد و اولین آهنگ ضبط شده از آفریقای جنوبی بود که در لیست صد آهنگ برتر بیلبوردِ ایالات متحده قرار گرفت.
یک سال بعد تصویر میریام مکبا روی جلد مجله درام چاپ شد و در معرفیاش به چشمهای عجیب او اشاره کردند و نوشتند: «او با چشمهایش مخاطب را جادو میکند».
چشمهای میریام وادارت میکند در صداهایی که برایت ناآشنا است، همزمان رنج و لذت را کشف کنی. چشمهایی که تا وقتی روی صحنه است، نگاه یک جنگجوی زیبا را دارد و بیرون از صحنه، چشم معصوم یک دختر خجالتی است که در مسیری نامعلوم و گنگ، دودو میزند.
مکبا در سال ۱۹۵۹ نقش اصلی زن را در اپرای جزِ «کینگکنگ» بر عهده گرفت. این اپرا براساس زندگی یک بوکسور آفریقایی نوشته شده بود که از دادگاه به خاطر اقدام به چاقوکشی دوستدخترش، تقاضای اعدام کرد ولی دادگاه او را به ۱۴ سال کار شاق محکوم کرد. او در ۳۶ سالگی خودکشی کرد. اپرا موفق شد و در سال ۱۹۶۱ در لندن هم به اجرا درآمد. مکبا در مسیر شهرت بود.
در همین سال در فیلمی ضد آپارتایدی به نام «به آفریقا برگرد»، نقش کوتاهی را بازی کرد که توجههای بینالمللی را به او جلب کرد. فیلم در ونیز، لندن و نیویورک هم به روی صحنه رفت. کارگردان این فیلم، مکبا را پس از دیدن او در صحنه نمایش «جَز آفریقا» و نمایش «واریته شو» که به مدت هجده ماه در آن اجرا داشت، انتخاب کرد. این فیلم برنده جایزه معتبر انتخاب منتقدان از جشنواره ونیز شد.
در همین سفر بود که او با خواننده آمریکایی هری بلافونته آشنا شد. هری مربی و سرمایهگذار ماما شد و در اولین ضبطهای انفرادی به او کمک کرد. میریام به نیویورک نقل مکان کرد، جایی که با آغوش باز از او استقبال شد و خیلی زود هم به شهرت رسید. یکی از عموزادههایش در مقابل دوربین بیبیسی لحظه ورود مکبا به آمریکا را به یاد آورده و گفت: «بالای پلههای هواپیما دیدیمش. بوی آفریقا را با خودش آورده بود». با کمک بلافونته اولین آلبوم انفرادی خودش را ضبط کرد و برای اولین بار در ۱ نوامبر ۱۹۵۹ در لسآنجلس، برای ۶۰ میلیون مخاطب تلویزیونی اجرا کرد. این برنامه شهرت زیادی برایش به همراه داشت ولی از ثروت خبری نبود. در این دوره ناچار شد مدتی به عنوان پرستار بچه و پیشخدمت کار کند.
سال ۱۹۶۰ در آفریقای جنوبی و در ادامه سختگیریهای آپارتاید بر سیاهپوستان، قانونی تصویب شد که به واسطه آن مردم بومی برای خروج از شهر یا محله زندگیشان نیاز به پاسپورت داشتند. این قانون ۷ هزار نفر از مردم خشمگین را به خیابان کشاند و پلیس ۲۴۹ نفر از جمله ۲۹ کودک را به ضرب گلوله کشت. خبر این اتفاق که به «کشتار شارپویل» معروف شد، به آمریکا رسید و میریام فهمید دو نفر از اعضای خانوادهاش در این کشتار به قتل رسیدهاند. مادرش هم در همان روزها فوت کرد و وقتی مکبا خواست برای خاکسپاری مادرش به آفریقا برگردد، متوجه شد گذرنامه آفریقایی او لغو شده است.
اگرچه از آمریکا دل خوشی نداشت اما ناچار شد بماند و دختر ۹سالهاش را هم به آمریکا بیاورد. مکبا مشهور شده بود ولی سیاه هم بود. یکی از دوستانش درباره زندگیشان در آن دوره در آمریکا میگوید:
«ما دوستان سفیدپوست زیادی داشتیم که ما را به مهمانیها و یا تمرینهای موسیقیشان دعوت میکردند ولی این رابطه برای آنها خالی از خطر و برای ما خالی از خطر و تحقیر نبود. در ماشین سرمان را زیر صندلی میگرفتیم تا از دید پلیس خارج شویم و اگر همسایهها حضور ما را در خانه سفیدپوستان گزارش میدادند، پلیس سر میرسید و ما لباسهایمان را عوض میکردیم و نقش خدمتکار خانه و مهمانی را بازی میکردیم».
دوره تبعید شروع شد. تبعیدی که معلوم نبود چند سال طول خواهد کشید. این اتفاق به جای اینکه میریام را وادار به سکوت کند، صدایش را برای مبارزه علیه دولت آپارتاید در آفریقای جنوبی بلندتر کرد.
در سال ۱۹۶۷ با ترانه «پاتا پاتا» که قطعهای از اولین آلبوم استودیویی او بود، در آمریکا و اروپا به شهرت رسید. آهنگی که به نظر خودش یکی از بیاهمیتترین کارهای او است ولی بعد از این آلبوم هیچ اجرایی نبود که مردم از مکبا نخواهند که این آهنگ را بخواند. تقریباً همه مردم آمریکا این آهنگ را شنیده بودند و از جمله جیمز هال که وقتی نوجوان بوده این ترانه را از رادیو شنیده بود.
میریام در انگلستان با سانی پیلای، خواننده تصنیفهای جز آفریقای جنوبی ازدواج کرد و چند ماه بعد از هم جدا شدند.
در مارس ۱۹۶۶ به همراه بلافونته برنده جایزه گرمی شد. مجله تایم او را «جذاب ترین استعداد جدید آواز برای سالهای طولانی» معرفی کرد و نیوزویک صدای او را با «لحنهای دودی و عبارات ظریف» الا فیتزجرالد و «گرمای صمیمی» فرانک سیناترا مقایسه کرد. این اولین باری بود که یک زن سیاهپوست جایزه گرمی میگرفت.
بعد از این جایزه بود که معاشرتهای مکبا وارد سطح دیگری شد. از دوستی با مارلون براندو و لورن باکال گرفته، تا موزیسینهایی مثل لویی آرمسترانگ و ری چارلز و دعوت شدن به جشن تولد جاناف کندی رئیس جمهور ایالات متحده… همه درها به روی مکبا باز شده بود و دیگر لازم نبود با لباس خدمتکار حضور خودش را در مهمانیها توجیه کند. موسیقی او در ایالات متحده جذابیت نژادی داشت. سفیدپوستان آمریکایی جذب تصویر این زن با آن چشمان عجیب، به عنوان یک خواننده آفریقایی شدند و سیاه پوستان آمریکایی تجربههای خودشان از زندگی با انواع تبعیض را در ترانههایش دنبال میکردند. از جمله تبعیدیانی که با شور صدای میریام به یاد وطن افتاده بودند، هیو ماسکلا بود که همین شور او را به ازدواج با میریام وادار کرد. ازدواجی با عمر پنج ساله.
میریام در سازمان ملل علیه دولت آفریقای جنوبی دو بار شهادت داد و بیشتر از قبل درگیر جنبش حقوق مدنی شد. او مبارزه علیه آپارتاید و تبعیض نژادی را نه مبارزه که بخش جدانشدنی از زندگیش میدانست و در این باره میگوید: «من خواننده سیاسی نیستم. نمیدانم معنی این کلمه چیست. مردم فکر میکنند من آگاهانه تصمیم گرفتم چیزی را که در آفریقای جنوبی اتفاق میافتد به جهانیان بگویم. نه! من در مورد زندگی خودم آواز میخوانم و در آفریقای جنوبی همیشه درباره آنچه برای ما اتفاق میافتد آواز میخوانیم، خصوصاً چیزهایی که به ما آسیب میرسانند». با این همه او از هر فرصتی برای رساندن صدای مبارزه سیاهان استفاده میکرد و وقتی از او برای شرکت در جشن استقلال کنیا دعوت کردند، علیه استعمار انگلستان حرف زد و مثل همیشه خواستار تحریم فروش اسلحه به آفریقای جنوبی شد: «به این دلیل که سلاحهای فروخته شده به دولت علیه زنان و کودکان سیاه پوست استفاده میشود». در نتیجه این مخالفتهای دنبالهدار، موسیقی او در آفریقای جنوبی ممنوع و تابعیت و حق بازگشت به کشور از او سلب شد. بدین ترتیب مکبا به یک فرد بدون تابعیت تبدیل شد. اما خیلی زود الجزایر، گینه، بلژیک و غنا برایش گذرنامه صادر کردند. میریام با وجود ۹ گذرنامه و تابعیت افتخاری از ۱۰ کشور، ۳۰ سال در آرزوی بازگشت به آفریقا ماند.
رابطه با کار مایکل، از رهبران حزب پلنگ سیاه، شهرت و امنیت مکبا را در آمریکا زیر ضرب برد. در سال ۱۹۶۸ وقتی در ماه عسل بود متوجه شد که همه کنسرتهایش در ایالات متحده کنسل شده است. آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا شروع به تعقیب میریام و همسرش کرد و میکروفونهای پنهانی را در آپارتمان آنها کار گذاشت. اداره تحقیقات فدرال هم او را تحت تعقیب قرار داد. بازگشت او به ایالات متحده ممنوع و ویزایش باطل شد.
بعد از این اتفاق آنها به گینه، که حکومت کمونیستی داشت، نقل مکان کردند و تا سال ۱۹۸۷ به ایالات متحده برنگشتند. این ازدواج ۱۰ سال دوام آورد و نهایتاً با خیانت کارمایکل در گینه به پایان رسید. بعد از مدتی میریام در همانجا و برای پنجمین بار ازدواج کرد.
در دوره اقامت در گینه در بیشتر کشورهای آفریقایی تور برگزار کرد و اجراهای زیادی را برای استقلال کشورها از قدرتهای استعماری اروپا برگزار کرد و درآمد حاصل از همه کنسرتهایش را صرف تحصیل دانشجویان گینهای کرد.
بونگی در یکی از مصاحبههایش میگوید: «اون فقط مادر من نیست، اون مادر آفریقا است». حالا همه او را به اسم ماما آفریکا میشناختند. بونگی تنها فرزند میریام بود و در ۳۴سالگی از عوارض ناشی از زایمان زودرس جانش را از دست داد. میریام هرگز با مرگ تنها فرزندش کنار نیامد. خانهای در بلژیک خرید و هر دو نوهاش را به بروکسل و بعد به نیویورک منتقل کرد. در همین سالهای سخت زندگیش بود که جیمز هال با او آشنا شد و شروع به نوشتن زندگینامهاش کرد.
خلاصه صحبت آقای هال درباره آشناییش با میریام این بود که چطور جذب داستان زندگی این زن شده و در نهایت کتاب زندگینامه او را نوشته است. بعد از اتمام کتاب، رابطه آن دو نه حرفهای بلکه دوستانه ادامه پیدا کرد. میریام او را تشویق کرد که برای زندگی به آفریقا بیاید و فرهنگ آنجا را بیشتر بشناسد. آقای هال با یادآوری آن روزها میگوید: «قرار نبود بمانم، ولی ماندم و چند تا پروژه گرفتم. به عنوان یک ژورنالیست و نویسنده کلی کار برای انجام دادن در اینجا دارم. با زنی اهل همینجا آشنا شدم که الان همسرم است و یک پسر را به فرزندخواندگی قبول کردیم. یک خانواده دارم و اینجا زندگی میکنم».
میریام مکبا در ۱۱ژوئن۱۹۸۸ (خرداد۱۳۶۷) در مراسم بزرگداشت ۷۰ سالگی نلسون ماندلا، که در استادیوم ومبلی لندن برگزار شد، برای ۶۰۰ میلیون مخاطب تلویزیونی از ۶۷ کشور جهان اجرا کرد. رویدادی که ستارههایی مثل ویتنی هیوستون، بی جی، جرج مایکل و دایر استریت در آن حضور داشتند. جنبههای سیاسی این کنسرت توسط شبکه تلویزیونی فاکس در ایالات متحده به شدت سانسور شد ولی استفاده از موسیقی برای افزایش آگاهی از آپارتاید نتیجه داد. یک نظرسنجی بعد از کنسرت نشان داد که در بین افراد ۱۶ تا ۲۴ سال، سه چهارم از جمعیت ماندلا را میشناختند و خواهان آزادی او از زندان بودند.
ماما آفریکا هیچ شکی به بُرندگی سلاحی که در حنجره مخفی کرده بود، نداشت.
دهه ۸۰ برای او دههای پر از رنج از دست دادن بود. همزمان با طلاق از کارمایکل، مرگ تنها دخترش را دید، برای دومین بار درگیر سرطان شد و به الکل اعتیاد پیدا کرد.
به دنبال فشارهای جنبش ضد آپارتاید در داخل و خارج از کشور، در سال ۱۹۹۰ رئیس جمهور آفریقای جنوبی، فردریک ویلم دِکلرک (سفید پوستی متولد ژوهانسبورگ با ریشه اتریشی) ممنوعیت کنگره ملی آفریقا و دیگر سازمانهای ضد آپارتاید را لغو و اعلام کرد که ماندلا به زودی از زندان آزاد خواهد شد. ماندلا در فوریه همان سال و بعد از تحمل ۲۷ سال، از زندان آزاد شد و میریام را هم متقاعد کرد که به آفریقای جنوبی برگردد. او با استفاده از گذرنامه فرانسوی در ۱۰ژوئن۱۹۹۰ پس از ۳۰ سال پا بر خاک وطنی گذاشت که بارها او را از خود رانده بود.
در سال ۱۹۹۲ در فیلم «سارافینا» بازی کرد. این فیلم با محوریت دانشجویان درگیر در «قیام سُوِتو» در سال ۱۹۷۶ ساخته شد. این قیام، صبح روز ۱۶ ژوئن ۱۹۷۶ توسط دانشآموزان و اولیای آنان در اعتراض به اقدام دولت مبنی بر جایگزین کردن زبان انگلیسی با زبان مادری در مدارس شکل گرفت. پلیس برای مقابله با معترضان دست به خشونت زد و طبق اعلام رسمی ۱۷۶ نفر در این اعتراض کشته شدند. منابع غیر رسمی مرگ ۷۰۰ نفر را تایید کردند. مکبا در این فیلم نقش مادر شخصیت اصلی، آنجلینا را بازی کرد، نقشی که نیویورک تایمز در توصیفش از کلمه «وقاری عظیم» استفاده کرد.
در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۹، به عنوان سفیر صلح سازمان غذا و کشاورزی ملل متحد انتخاب شد و در ژانویه ۲۰۰۰ آلبومش با عنوان «هوملند» نامزد دریافت جایزه گرمی شد. در این سالها همه درآمدش را صرف کودکان مبتلا به اچآیوی/ایدز، کودکان سرباز و معلولان جسمی کرد و مرکزی به نام خودش برای حمایت از دختران بیسرپرست راهاندازی کرد.
او همچنین در یک مستند با عنوان «بازی قدرت!: انقلاب در چهار پرده» در سال ۲۰۰۲ شرکت کرد که مبارزات سیاه پوستان آفریقای جنوبی علیه آپارتاید را از طریق موسیقی آن دوره بررسی میکرد. این راهی بود که در واقع مکبا آغازگر آن بود.
آقای هال از تأثیری که میریام ماکبا بر نسلهای بعدی خود گذاشت میگوید: «نزدیکترین مثالی که میتوانم بزنم، بابی واین موزیسین اوگاندایی است. بابی واین از مخالفان موسِوانی، رئیس جمهور اوگاندا است که فکر کنم از سال ۱۹۸۶ حاکم آنجاست و یکی از قدیمیترین مقامات آفریقا به حساب میآید. او بارها توسط نیروهای امنیتی دستگیر، زندانی و تحت شکنجههای فیزیکی قرار گرفت. اخیراً هم برای انتخابات ریاست جمهوری اعلام آمادگی کرده بود که شنیدم به همین دلیل دوباره بازداشت شده است. تأثیر میریام این بوده که امروز ما موزیسینهایی را داریم که فراتر از میکروفن میایستند و نقش مهمی را در پیشرفت کشورهای ما از منظر سیاسی، اجتماعی و زوایای دیگر ایفا میکنند».
میریام یکسال بعد از انتشار دومین کتاب زندگینامهاش که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، اعلام بازنشستگی کرد. سال بعد یک تور خداحافظی برگزار کرد و با وجود ابتلا به آرتروز، تا سه سال به اجرا ادامه داد. در این دوره نوههایش، نلسون لومومبا لی و زنزی لی در بعضی از اجراهایش همراهیاش کردند.
مکبا جزو اولین موسیقیدانان افریقایی بود که در سراسر جهان به رسمیت شناخته شد. او موسیقی و ملودیهایی آفریقایی را به مخاطبان غربی معرفی و ژانر «افروپاپ» را محبوب کرد.
به عنوان یک تبعیدی در آمریکا، فرانسه، گینه و بلژیک زندگی کرد و چندین ترانه معروف ساخت که مستقیماً به آپارتاید انتقاد میکرد. او بعد از سلب حق بازگشت به کشورش به نماد مخالفت با سیستم تبدیل شد. نلسون ماندلا، رئیس جمهور پیشین آفریقای جنوبی گفت که موسیقی او احساس قدرتمندانه امید را در همه سیاهان تحریک کرد.
و در انتهای این مسیر پر فراز و نشیب، زنزیل میریام ماکبا، در تاریخ ۹نوامبر۲۰۰۸ (۱۹آبان۱۳۸۷) در آخرین کنسرتش در ایتالیا، در هنگام خروج از صحنه از دنیا رفت.
او میخواست سبکبال بر فراز آب به دیدار همه عزیزانی که از دست داده بود مخصوصاً بونگی برود. طبق وصیتش خاکسترش بر فراز صخرهای که دو دریا به هم میرسیدند به دست موجهای سهمگین سپرده شد.
این داستان ماما آفریکا بود. کسی که با صدایش برای یک سرزمین مادری کرد.
درود بر شما.
پادکست را کامل گوش کردم و باید اعتراف کنم که واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. کارتون خیلی خوب بود. اثری ماندگار از خودتان به جا گذاشتید. پاینده باشید و همواره موفق،بدرود
دوستار شما ،مردی از نقطه صفر مرزی. اینجا نقطه صفر مرزیست ، خارج از اینجا ما را ایرانی خوانند و چون بیش از حد به داخل بیاییم ما را خارجی خوانند و… افغانی……اما میدانیم که ایران وطن ماست اما چه گوییم از ناگفته ها…..#تایباد ،سرزمین مادری
مرتضی عزیز
پیش از هر چیز از توجه و لطفی که به ما دارید ممنونم. پیام شما امیدی بود در ناامیدی و دلمردگی این روزها. پیامی از نقطه صفر مرزی!
شما هموطن و برادر ما هستید و امیدواریم روزهای روشنی در انتظار همه ما باشد.
خیلی خیلی جالب بود. ممنون.