کیمیاگران خاطره | درباره گروه نویسندگان در سایه
بخشی از هویت ما با فعالیتی که در بزرگسالی انجام میدهیم، شکل میگیرد. این فعالیت در هر حوزهای که باشد، بخشی از شخصیت و کل چیزی را میسازد که مبنای شناخت آدمها در اولین برخورد با ما است. این هویت، نقطه جاندار هر زندگینامه است. جایی در اولین فصلهای کتاب شروع میشود و رد آن تا کلمه «پایان» در کتاب میماند. کم نیستند زندگینامههایی که اصلاً برای معرفی همین هویت نوشته شدهاند. در این کتابها خانواده، تولد، ازدواج و… همگی حاشیههایی گذرا هستند.
هر اتفاقی که در این کشور میافتاد، ردی از خودش را در ساختمانی در کوچه هشتم خیابان خواجهعبدالله میگذاشت. همه ما از ظهر قلاب میانداختیم تا سهم خودمان را از خبرها بگیریم. به این صید روزانه عادت کرده بودیم. ما خبرنگاران روزنامه اعتماد بودیم که بیشترمان کار دیگری جز نوشتن بلد نبودیم. روزنامهنگاری دیگر آنی نبود که به رویایش کارآموزی کرده بودیم. بیشتر ما بیآنکه اسم شغلمان را بدانیم، گوسترایتر بودیم. یک راز کوچک درباره روزنامهها: دیگر هیچ کس به روزنامهها یادداشت نمیدهد. همه یادداشتهایی که در روزنامه به اسم یادداشت شفاهی منتشر میشود، بازنویسی یک مصاحبه تلفنی است و این درست تعریف کار سایهنویسی است.
مطبوعات مرده بود. کارتهای تاریخ گذشته انجمن صنفی و فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران، مثل سنگ قبرهای کوچکی در کشوی یادگاریها مانده بود بیآنکه تاریخشان به روز شود. جایی نبود که تاریخها را تمدید کند. دفتر انجمن صنفی پلمپ شده بود. تاریخ مصرف ما گذشته بود.
نگویم همه، (که مبادا به عاشقان رمانتیک این حرفه بربخورد) تاریخ مصرفِ منِ روزنامهنگار تمام شده بود. ما با حقوق بخورونمیر روزنامهنگاری، در تحریریههای شلوغی که ممکن بود هر لحظه با یک حکم توقیف نابود شود، کار گوسترایتری میکردیم. برای بیشتر ما همین بود. من روزنامه را رها کردم، ولی نوشتن را نه. در سایه بودن را نه.
آن ساختمان پر همهمه را دو سال پیش دیدم. متروک، خالی از صدای فریاد و خنده. کسی در تراسهای رو به کوچهاش سیگار دود نمیکرد. اعتماد رفت میدان بیدروپیکر توحید و من اگرچه شِش ماهی خودم را تا آنجا کشاندم اما در نهایت بعد از دوازده سال کار در روزنامه، عشق یک طرفه تحریریه را رها کردم با یک رویا: ساختن تحریریه خودمان. گوسترایترهای واقعی، ناطوران حافظه، حافظان خاطره.
یک سال قبل از آن ظهر گرم تابستان، با اولین قرارداد کتاب، رسماً گوسترایتر شده بودم.
در این شماره راوی داستان شغلمان بودیم. این روزها همه چیز به ساختمان شماره ۳۲ در خیابان کریمخان، خردمند جنوبی ختم میشود. جایی که بیشترین ساعتهای بیداریمان را آنجا میگذرانیم. فعلاً اگر بخواهیم درباره زندگیمان حرف بزنیم، ناچاریم درباره کارمان بگوییم چون این کار برای ما خودِ زندگی است.
کار ما کیمیاگری با خاطره است. شنیدن و نظم دادن به خاطرهها و روایتها در قالب یک کتاب. در میدان تاریخ، یک طرف ماییم و یک طرف لشکر فراموشی. ما ناجی روایتهایی هستیم که زیر پای این لشکر ماندهاند. در این شماره بیوگو درباره ما بشنوید: نویسندگانی که در سایه میمانند و روایت زندگیها، تجربهها، شادیها، دردها را ثبت میکنند. این شماره درباره فرصتی است که به زندگیها داده میشود تا همیشگی شوند.
همکاران ما در بیشتر کشورهای دنیا، برای توضیح شغل و مهارتشان چندان زحمتی نمیکشند. با گفتن لغت گوسترایتر، تکلیف مخاطب با آنها روشن میشود. اما برای ما اینطور نیست. این شغل در ایران رایج نیست و معمولاً بعد از گفتن عنوان شغلمان، این توضیح را به آن اضافه میکنیم که ما به کسانی که علاقمند به نوشتن زندگینامههایشان هستند، کمک میکنیم.
بگذارید از همین کلمه گوسترایتر شروع کنم. شبح نویسنده؟ یعنی چه؟ این آدمها چه کار میکنند؟ بهتر است از خود الناز بشنویم، کسی که هشت سال پیش تصمیم گرفت این شغل را به شکل تخصصی در ایران راه بیاندازد.
گوست رایتری و سایه نویسی چیست؟
«این اسم میخواهد نامرئیبودن نویسنده را نشان دهد. تصور ما در شرق از شبح یک چیز است و در غرب یک چیز دیگر. اگر کارتون کسپر در ایران ساخته میشد، احتمالاً در ژانر وحشت قرار میگرفت و هیچ چیز بامزهای هم در آن پیدا نمیشد.بنابراین ترجمه لفظی شبحنویس درست نیست ولی سایهنویس گویاتر است.
زمانی که من به دنبال اسم مناسب فارسی برای شغلم میگشتم، فیلم گوسترایتر با اسم سایهنویس در ایران ترجمه شده بود. به نامهایی مثل جانویس فکر کردم چون قرار بود که به جای دیگری بنویسم. حتی اولین وبسایت را هم به همین نام و در سال ۱۳۹۴ ثبت کردیم. گزینههای تذکرهنویس، کاتب و وقایعنگار هم در ذهنم بود ولی هر کدام به دلایلی حذف شد و در نهایت سایهنویس و نویسنده در سایه ماند. سایه اگرچه دیده میشود اما چهره ندارد و این شاید حتی بهتر از شبح باشد که به کل وجود هم ندارد. یعنی شما یک متنی را مینویسید ولی اسمی از خودتان روی متن نیست. این اساس کار ما و تفاوتش با اشکال دیگر نویسندگی است. در واقع به سفارش کسی و به اسم همان شخص مینویسیم.
از اسم که بگذریم، راهی که در پیش بود مشکلات دیگری هم داشت. ایده این بود که شغل نویسندگی در سایه یکی از مشاغل رسمی و تخصصی حوزه نویسندگی باشد و همان قدر که از هر کار تخصصی انتظار داریم، دستمزد و مزایای حرفهای هم داشته باشد. وقتی به جزئیات چنین ایدهای فکر میکنید و میخواهید همه را اجرا کنید و از طرفی همیشه یک پروژهای هم دارید که باید سر وقت تحویل داده شود، خیلی وقت ندارید که روی هر بخش از کار ماهها بمانید. به هر حال قدم به قدم پیش ٱمدیم و امیدواریم به جایی برسیم که با گفتن عنوان شغلمان، به گفته تو، تکلیف مخاطب با ما و هویت حرفهایمان روشن شود.
شاخههای گوسترایتری
سایهنویسها میتوانند نویسنده هر متن ادبی و غیرادبی باشند که به نام شخص دیگری منتشر میشود. آنها میتوانند داستان، فیلمنامه، شعر، ترانه، تاریخچه کسبوکار و یا زندگینامه بنویسند. گوست بودن چیز عجیب و غریبی نیست. مثلاً موتزارت برای مشتریهای ثروتمندش در ازای پول، قطعههایی مینوشت و بدون اینکه اسمی از او باشد و سفارشدهنده آن قطعات را با نام خودش منتشر میکرد. برنامهنویسهایی هم هستند که هزاران کد را در سایه و در نقش گوست مینویسند و هیچ وقت اسمی از آنها نمیآید. شما میتوانید هر ایدهای را تبدیل به یک اثر کنید ولی لحظهای که حق مالکیت معنوی آن کار را از خودتان سلب کنید، تبدیل به یک شبح نامرئی میشوید.
سایهنویسها فقط بیوگرافر نیستند ولی زندگینامهنویسی کار عمده آنها است. رد یک سایهنویس در جایی که مثلاً ترانهای نوشته است زیاد معلوم نیست، ولی وقتی کتابی دست گرفتید که عنوان زندگینامه یا بیوگرافی روی جلدش داشت، مطمئن باشید که پای یک سایهنویس در میان است.
گوسترایتر شدن در ایران برای آثاری جز زندگینامه، حتی اگر توجیه اخلاقی یا حرفهای داشته باشد، توجیه قانونی ندارد. طبق ماده ۴ قانون مؤلفین و مصنفین که بیشتر از نیم قرن از تصویب آن می گذرد، حقوق معنوی اثر غیرقابل انتقال است و نویسنده این حق را ندارد که مالکیت معنوی اثری را که خودش خلق کرده است، واگذار کند. این قانون دست سیستمها را برای سانسور و عواقب قانونی برای نویسنده هر متنی باز میگذارد و احتمالاً دلیل تصویب آن هم همین بوده است. اما به پشتوانه تعریف استاندارد زندگینامه، (که اساسا توسط شخص دیگری نوشته میشود) فرض میکنیم این ماده قانونی کاری به این بخش از کار سایهنویسها ندارد. ما هم عجالتاً زندگینامهنویسی را به عنوان کار اصلیمان انتخاب کردیم.
اگر قرار بود هر شخصی نویسنده زندگینامه خودش باشد، امروز جز تک و توک کتابی با این عنوان نداشتیم. همین باعث شد حکایت بیوگرافی و اتوبیوگرافی جدا شود. نوشتن اتوبیوگرافی یعنی زندگینامه خودنوشت، کار شاقی است که حتی بسیاری از نویسندههای حرفهای هم از پسش برنمیآیند. گذشته از بحث مهارت نوشتن، مسأله مواجهه با خود و خاطرات است که این کار را سخت و گاهی غیرممکن میکند. به همین دلیل است که حتی ممکن است یک رماننویس سراغ یک سایهنویس برود تا زندگینامهاش را بنویسد. زندگینامه همیشه و بیتردید با مشارکت یک نویسنده نوشته شده است. در فرهنگ لغات آکسفورد و در تعریف این دو لغت میخوانیم: اتوبیوگرافی زندگینامهای است که توسط خود شخص نوشته شده و بیوگرافی زندگینامه یک نفر به قلم شخص دیگری است.
روش کار
یکی از ژانرهای محبوب سینمایی، فیلمهایی است که بر اساس داستان واقعی ساخته میشوند. زندگینامهها نیز در همه جای دنیا جزو کتابهای پرفروش است. در کشورهایی مثل انگلستان، زندگینامهنویسی و زندگینامهخوانی تبدیل به یک سنت شده بهطوری که هر سال حداقل پنج هزار عنوان زندگینامه در این کشور منتشر میشود. این کتابها لزوماً مربوط به زندگی ابرقهرمانی موفق و پولدار نیستند. هر کسی که امکان استخدام یک سایهنویس را دارد، میتواند زندگینامه خودش را منتشر کند. ولی این همه زندگینامه چطور نوشته میشود؟
برای بیوگرافر شدن، قبل از هر چیز باید صاحب یه گوش شنوا باشید، گوشی که هر لحظه با ذوق و شوق منتظر شنیدن بخشی از زندگی کسی است که شاید تا دیروز از وجودش نیز خبر نداشت. مهارت مهم دیگر، توان مصاحبه با شخصی است که احتمالاً هرگز در زندگیاش مصاحبه نکرده است. خیلی وقتها جواب یک سوال مهم در این مصاحبهها با یک بله و خیر داده میشود، ولی ما میدانیم هیچ کتابی با این جوابها نوشته نمیشود. امیدوارم هرگز در این موقعیت ملالآور گیر نکنید و بتوانید مصاحبهشونده را سر شوق بیاورید تا هر چه مفصلتر حرف بزند. در این جلسات یک همکار خوشحافظه لازم دارید که دستگاه ضبط صداست. بعد از هر مصاحبه، حرفهای راوی را پیاده میکنید و جلسات را تا جایی که حرفی برای گفتن هست، ادامه میدهید. حالا وقت نوشتن کتاب است. آیا توانستید لحن، کلیدوژهها و ریتم داستان را کشف کنید تا بتوانید به جای دیگری بنویسید؟
یک بحث خیلی مهم در این کار مسأله اعتماد است. ایجاد اعتماد بین دو غریبه، برای یک پروژه مشخص که ممکن است هزاران راز مگو در آن گفته شود، کار سختی است. ایجاد چنین رابطهای گذشته از مهارتهای اجتماعی، به یک پشتوانه رسمی هم نیاز دارد. ما یک بند مهم در قرارداد داریم که طبق آن موظفیم همه اسناد و اطلاعات گردآوریشده را به کارفرما پس بدهیم. این بند حتی تا بعد از پایان پروژه و تا آخر عمرمان ما را متعهد به حفظ اسرار مشتری میکند. پس مهم است که در این پروسه به هم اعتماد کنیم. وقتی مسئولیت پروژهای به شما واگذار میشود، باید بدانید یک مدت قرار است به جای دیگری فکر و زندگی کنید. مبنای این ارتباط کاری است، هرچند خواهی نخواهی احساساتتان را هم درگیر میکند. امروز یک یادداشت روی میز الهام قاب شده که تکهای از آخرین ادیت شخصی است که در ۹۴ سالگی با او آشنا شدیم. مصاحبهها را گرفتیم و قدم به قدم با داستانهایش زندگی کردیم و در این مسیر همه ما به او علاقهمند شدیم. حتی همکارانی که او را ندیده بودند و فقط صدایش را در زمان پیاده کردن مصاحبهها شنیده بودند. کتاب نوشته شد، او خواند و ادیت کرد و کمی بعد خبر درگذشت او را شنیدیم. از طرفی خوشحال بودیم که کتاب را خواند و ثمره یک عمر زندگیش در جایی ثبت شد، ولی از طرفی هم مرگش برای ما مرگ یک دوست بود. آن یادداشت، یادگار با ارزشی برای ماست که اهمیت زندگی را که هر لحظه ممکن است تمام شود به یادمان میآورد.
این ارتباط و اعتماد در هر پروژه رنگ و بوی جدیدی میگیرد. مثلاً در کتاب تاریخچه یک کسبوکار، اتفاقهای دیگری شگفتزدهمان میکند. اینکه در جریان بررسی اسناد شرکت یا حتی اسناد تاریخی بیرون از مجموعه، به اتفاقهایی برمیخوریم که چه بسا از یاد مدیران شرکت هم رفته باشد. هیجان پیدا کردن این حلقههای مفقوده، کمتر از پیدا کردن شجرهنامه یک خانواده نیست که نوشتن تاریخش را به ما سپرده است.
یکی از مشاورههای مهم متخصصین برندینگ، تهیه کتابی از هویت آن برند است تا اعتبار و تاریخ خود را به عنوان یک «متخصص» در زمینه کارش تثبیت یا تقویت کند. از این گذشته، تاریخچه کسبوکارها در نهایت به تکمیل تاریخ اقتصاد یک کشور کمک کنند. تولید چنین منابعی برای ما باارزش است ضمن اینکه برای خود شرکتها همزمان با ارزش معنوی، بازدهی مالی هم دارد. مثلاً یک تحقیق درباره این دست کتابها نشان داد ۶۱درصد از کسانی که تاریخچه کسبوکارها را میخوانند، به مشتری آن برند تبدیل میشوند.
باز هم گروه دیگری از مشتریان هستند که کار با آنها میتواند پر از ماجرا باشد. افراد مشهور و سلبریتیها زمان و مهارت نوشتن برای کتاب اتوبیوگرافی چند صد صفحهای را ندارند. اینجا یک گوسترایتر، خلاء مهارت و زمان را پر میکند. میتوانید حدس بزنید چنین کاری چقدر ممکن است هیجانانگیز باشد.
اشتباهات
ما قطعاً اولین سایهنویسهای ایران نیستیم. صدها کتاب سفرنامه و زندگینامه فارسی نوشته شده ولی تا همین امروز نه هیچ ناشر تخصصی برای زندگینامه وجود دارد و نه حتی وزارت فرهنگ و ارشاد، بستر حقوقی ثبت شغل سایهنویسی را فراهم کرده است. جاافتادن این شغل نیازمند سایهنویسهای حرفهای با پشتوانههای حقوقی حرفهای است. اتفاقاً این شغلی که قرنها در جهان سابقه دارد، یکی از ریشههایش در همین سرزمین است. ما میخواهیم این ریشه بعد از این همه سال دوباره سبز شود. زندگی باارزشتر از این حرفهاست که با مرگ آدمها تمام شود. ثبت و تدوین این زندگیها کاری تخصصی است و آرزوی ما این است که بتوانیم در تخصصیشدن این حوزه نقش داشته باشیم. این راه طولانی است و چه کسی است که در مسیر زندگی و کارش اشتباه نکرده باشد. ما امسال را با یک اشتباه بزرگ شروع کردیم و به نصفه سال نرسیده، خاکستر دوستی و اعتمادی را که سوخته بود را از شانههایمان تکاندیم و ادامه دادیم. زندگی باارزشتر از این حرفهاست!
پادکست بیوگو
خیلیها فکر میکنند زندگینامه، شرح حال مشاهیر، دانشمندان و افراد شاخص است ولی این درست نیست. از نظر سایهنویسها، هر آدمی قهرمان داستان زندگی خویش است و فقط کافی است آن قهرمان را از دل این زندگی بیرون بکشیم. ما معتقدیم در هر زندگینامهای تکههایی از تاریخ رسمی و داستانهایی وجود دارد که مهم و جذاب هستند. اگر تاریخ نمیتواند نقش آدمها را در شکلگیری خود ببیند، چرا ما این فرصت را برایشان ایجاد نکنیم؟ تشویق آدمها به نوشتن زندگینامههایشان و ایجاد شوق به خواندن این ژانر از کتاب، فعالیت جانبی گروه ماست. این دغدغه، یعنی دغدغه ساختن گروه مخاطب زندگینامه، ما را به سمت تولید و بازنویسی زندگینامههایی کوتاهتر از کتاب هدایت کرد. شعار ما این است: کتاب میماند و سوال بعدی این است: پس صدا چه؟ بله! یک پادکست میتوانست صداها را هم ماندگار کند. پادکست بیوگو زاده این ایده است.
وقتی خاطراتت را برای پیدا کردن صدای کسی که از دست دادهای زیر و رو میکنی، این افسوس به سراغت میآید که ای کاش میتوانستم صدایش را دوباره بشنوم. خاطره فرّار است و انواع خطرات کلیت آن را تهدید میکند. از آلزایمر گرفته تا تغییر در اثر تکرار و یا مرگ، همه چیز ممکن است داستان یک زندگی و یادهایش را تهدید کند. شاید علاقمندان به ثبت زندگینامه وقت و امکان نوشتن کتاب را نداشته باشند اما بتوانند متنی کوتاهتر برای انتشار در یک شماره از پادکست را داشته باشند.
پادکست بیوگو با زندگینامه حرفهای هما روستا در مهرماه سال ۹۹ آغاز به کار کرد. سعی کردیم تنوع سوژه را حفظ کنیم تا ثابت کنیم «هر زندگی یک داستان شنیدنی است اگر به خوبی روایت شود»، با گراهام گرین و میریام مکبا پیش رفتیم، قرنها به عقب برگشتیم و همسفر ابن بطوطه شدیم، داستان کسبوکار سپیده را شنیدیم و با بابی فیشر سر از وسط جنگ سرد درآوردیم و با نیچه بر اسب بارکش گریستیم.
هر کدام از این زندگینامهها ما را به جهان دیگری برد همانطور که با هر پروژهای که قبول میکنیم، شریک دنیای جدیدی میشویم. در هر کدام از این سوژهها اتفاقهای خوبی افتاد تا باور کنیم مرگ میتواند پایان زندگیها نباشد. ما ۲۰ سال بعد از مرگ مریام زندگینامه او را منتشر کردیم و نویسنده زندگینامهاش، «جیمز هال» را به این فکر انداختیم که جلد دوم زندگینامه او را بنویسد. صدای این زن، جدای از اینکه احساسات ما و خیلیهای دیگر را تحریک کرد، باعث شد سالها بعد از مرگش در ایران شناخته شود و برای همان تعداد مخاطبی که پادکست را دنبال میکنند صدای تازهای باشد و به دل بنشیند. انتشار این شماره و مصاحبه سعید برای ما آشنایی با نویسنده زندگینامه مکبا را در پی داشت و احتمالاً سال آینده زندگینامه فارسی او را به کمک اسنادی که جیمز هال در اختیارمان میگذارد، منتشر خواهیم کرد.
در فصل جدید و سال جدید ظرفیتی را برای پادکست در نظر گرفتیم که شما هم بتوانید داستان زندگی یا کسبوکارتان را به صورت یک شماره اختصاصی ثبت کنید.
پایان
این آخرین شماره پادکست بیوگو در سال ۹۹ بود. فقط یک نفس تا پایان این قرن باقی مانده و هیچ کس نمیداند تا کجای قرن جدید را زندگی خواهد کرد ولی میتوانیم از همین حالا به فکر چیزی باشیم که دلمان میخواهد از ما در این دنیا باقی بماند.
این داستان شغل ما بود، گره خورده به زندگیها؛ داستان یک تلاش جمعی برای قدردانی از زندگی.
این شمایید بهترین راوی زندگیهایی که آن را نفس به نفس زندگی کرده و این ماییم نویسندگان در سایه که داستان زندگی شما را تبدیل به یک چیز ماندگار میکند. یک کتاب، یک زندگینامه.