اسکار شیندلر سرمایهدار آلمانی و ناجی جان هزار یهودی از مرگ، با تلاش توماس کنیلی جاودانه شد. داستان زندگی او به قلم این نویسنده استرالیایی در کتاب «کشتی شیندلر» منتشر شد. در سال ۱۹۸۲ جایزه معتبر بوکر نام اسکار شیندلر را سر زبانها انداخت. در سال ۹۳ استیون اسپیلبرگ فیلمی را با اقتباس از این کتاب بیوگرافی با نام فهرست شیندلر ساخت. این فیلم چهار اسکار، هفت بفتا و سه جایزه گلدنگلوب برد و در لیست ۱۰۰ فیلم برتر آمریکایی تمام دوران قرار گرفت. شیندلر تنها قهرمان روزگار سیاه آلمان نبود اما از معدود کسانی بود که داستان زندگیش با قلم یک نویسنده بیوگرافی جاودانه شد.
با سقوط جمهوری سُست وایمار و به قدرت رسیدن هیتلر در سال ۱۹۳۳ موقعیتی منحصر به فرد برای سرمایهداران آلمانی بوجود آمد. پس از قدرت گرفتن حزب نازی تمامی آزادیهای مدنی از بین رفت و هرگونه اقدام یا قصد اعتراض صنفی و اعتصاب، با برچسب کمونیسم و با توحشی بیمانند سرکوب میشد. در نتیجه سرمایهداران آلمانی از شر تمام اعتراضات و اعتصابات کارگری به لطف توحش فاشیسم خلاصی یافتند. علاوه بر این هدیهای یگانه نیز به سرمایهداران آلمانی داده شد و آن امکان استفاده از نیروی کار یهودیان در کارگاههای کار اجباری بود.
اسکار شیندلر یکی از این سرمایهداران بود که توانست تعداد زیادی از یهودیان را در کارخانهاش به کار بگیرد. و با سازوکاری که منجر به تهیه لیست معروف او شد، آنها را از دست نازیها نجات دهد.
نگاهی به فیلم
فیلم «فهرست شیندلر» با نمایی از انبوه یهودیانی شروع میشود. که به سوی گِتوهای در نظر گرفته شده برای آنان رانده میشوند. پس از این دوربین به سراغ معرفی اسکار شیندلر میرود. شیندلر مردی است خوشپوش و قد بلند با شخصیتی کاریزماتیک. او با نزدیک شدن به سران حزب نازی پلههای ترقی را طی کرد و با کمک یک منشی یهودی و با سرمایه یهودیان موفق شد کارخانهای را راه اندازی کند که تمامی کارگران آن بردگان یهودی بودند. اگرچه شیندلر با هدف کسب سود کارگاه کار اجباری را راه انداخت. اما در ادامه این کارگاه محلی شد برای در امان ماندن کارگران از کشتار یهودیان به دست نازیها؛. تا جایی که شیندلر تمام سرمایه و سود خود را هزینه کرد و موفق شد جان صدها یهودی کارگر را نجات دهد.
ساخت این فیلم به صورت سیاه و سفید مستند بودن این روایت را به طور مداوم القا میکند و خشونت موجود در جهان فیلم را با حضور رنگ تلطیف نمیکند. حتی زمانی که دختر بچهای با پالتو سرخ (یگانه رنگ موجود در این فیلم) به روی پرده میآید، جز اندک امیدی به رهایی از سیاهی حس دیگری در بیننده برنمیانگیزد. تاثیر کودک گریزان از چنگ مرگ بیدوامتر از آنی است که اسپیلبرگ در نظر داشته، چون میتوان پرسید آیا همه آنانی که تا پای مرگ تلاش میکنند، التماس میکنند و به خاک میافتند چیزی جز تمنای زندگی دارند؟ اگر چنین است که هست چرا آنان از نعمت رنگی شدن بیبهره ماندهاند؟
در مقایسه فیلم با کتاب بیوگرافی شیندلر نقد دیگری بر آن وارد است که لحن و فضای حاکم بر آن را به چالش میکشد. داستان در آلمان نازی میگذرد اما همه چیز در فیلم به گونهای تصویر شده است که گویی آلمان نازی در آمریکا است. اگر یونیفرمها، پرچمها و ته لهجه آلمانی را حذف کنیم عناصر دیگر فیلم از موسیقی گرفته تا کاراکترها، یعنی نوع خوشحال شدن، عصبانی شدن، شیوه ابراز علاقه و مهمتر از همه نظام روابط آنها آمریکایی است. به همین سبب زبان فیلم برعکس کتاب در انتقال احساس تجربه زندگی در آلمان نازی و اردوگاه کار اجباری بسیار الکن است.
از سوی دیگر یهودیان در چشم کارگردان به جایگاه سوژگی نمیرسند و دوربین تا پایان با آنها مانند وسایل و اشیاء صحنه برخورد میکند. برای مثال در صحنهای که فرمانده سادیست آلمانی پس از بیدار شدن، از تراس اتاق خواب خود یهودیان را به صورت رندوم هدف قرار میدهد، کمترین احساس تأسفی برای فرد کشته شده بوجود نمیآورد و حتی فیلم برای لحظهای به احساس کسی که قربانی ماجراست نزدیک نمیشود. گویی او تنها ابزاری برای بیان به تصویر کشیدن جنونِ فرمانده بوده است. نتیجه این رویکرد روایتی ناقص و یک سویه، یعنی تنها از سوی قدرتمندان از واقعه هولوکاست است.
اما با وجود هر آنچه گفتیم لیست شیندلر فیلمی دیدنی است. در جایی از فیلم منطق هولناک حاکم بر آلمان نازی به سادگی نشان داده. میشود: مرغی از عمارت فرمانده نازی دزدیده شده است. اسیران را به صف میکنند و برای گرفتن زهر چشم، یک نفر را با پرسیدن نامش میکشند. این تصویری دقیق از منطق جنونآمیز فاشیسم است که به خوبی به تصویر کشیده شده است. منطقی که برای مجازات شدن لازم نیست جرمی مرتکب شده باشید چرا که جرم قربانیان نه اعمال و رفتار آنها بلکه صِرف وجود آنهاست. پس در هر لحظه و به هر بهانه ممکن است فرشته مرگ فرود آید و قربانی خود را در کام کشد.
اگر کلینی نبود…
از اولین فیلم زندگینامهای سینما «داستان دارودسته کِلی»، بیش از یک قرن میگذرد. در این ۱۱۶ سال زندگینامه جای خود را در میان انواع فیلمهای سینمایی باز کرده است. از هر ۱۰ فیلم محبوب لیست IMDB حداقل یکی از فیلمها براساس زندگی واقعی ساخته شده است.
اسکار شیندلر نمیتوانست تنها قهرمان آن تیرگی عمیق بوده باشد. تردیدی نیست که کسانی جز او هم، هر یک به شیوه خود در مقابل آن پلیدی سازمان یافته مقاومت و عمل میکردند. اما شیندلر و همه مایی که امروز او را میشناسیم مدیون توماس کلینی هستیم.
زندگینامهنویسانِ فاجعه همان پالتوهای قرمز کوچک در زمینه سیاه و سفید فیلم فهرست شیندلر هستند. امیدی کوچک برای اینکه اگرچه فاجعه رخ داده، اما دستکم روایت آن در جایی ثبت شده تا هرگز فراموش نشود.